عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : جمعه 8 آبان 1394
بازدید : 744
نویسنده : آوا فتوحی
تاریخ : پنج شنبه 23 مهر 1394
بازدید : 586
نویسنده : آوا فتوحی
تاریخ : سه شنبه 19 اسفند 1393
بازدید : 418
نویسنده : آوا فتوحی



:: برچسب‌ها: مرک , زخم , ابد , ,
تاریخ : یک شنبه 4 آبان 1393
بازدید : 397
نویسنده : آوا فتوحی

«از این سرزمین بروید!»

از این سرزمین بروید!
ما هرگز
دخترانمان را زنده به گور نکرده‌ بودیم.
این شما بودید
که با لهجه‌ی شمشیر می‌خوانید
و زنان به چشمتان
کنیزکانی در مدارِ مطبخ و بستر بودند.

چگونه هر روز
به کفِ دست‌هایی که قاتلِ زیبایی‌اند
خیره می‌مانید
و کودکانتان را نوازش می‌کنید
با آن‌ها؟

دست‌هایی که آرایشِ زنان را
با اسید از صورت‌‌هاشان پاک می‌کنند
تا کشوری با مردمِ بی‌چهره بسازند.

از این سرزمین بروید!
ما قرن‌هاست در اقیانوسِ اسید زندگی می‌کنیم.
کاسه‌ی اسیدتان
از نیزه‌ی «چنگیز» و
قداره‌ی «اسکندر» خطرناک‌تر نیستند.
دوباره از خاکسترِ خود به دنیا می‌آییم
و زن‌های زیبای دیگری
در این سرزمین هستند
که با گیسوی رها در بادشان
پرچم بسازند. //

‫#‏یغماگلرویی



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: یغما , برادر , ابد , زندگی , جهان , روزگار , جنگ , کشته , سال , خاک , کشور , سرزمین , زنان , کودکان , ,
تاریخ : دو شنبه 28 مهر 1393
بازدید : 430
نویسنده : آوا فتوحی

خواننده: نانسی سیناترا
برگردان و بازسرایی: یغما گلرویی

من پنج ساله داشتم و او شش سال
ما با اسب‌های چوبی‌مان می‌تاختیم
او سیاه می‌پوشید و من سپید
او همیشه برنده‌ی جنگ بود...

به من شلیک می‌کرد: بنگ! بنگ!
من زمین می‌خوردم... بنگ! بنگ!
آن صدای بلند... بنگ... بنگ...
عشقم به من شلیک می‌کرد... بنگ! بنگ!

فصل‌ها گذشت و
زمانه عوض شد
بزرگ که شدم
به او می‌گفتم:
«- تو مال منی!»
همیشه می‌خندید ومی‌گفت:
«- بازی‌هایمان را به خاطر داری؟»

من به تو شلیک می‌کردم! بنگ! بنگ!
تو می‌افتادی زمین... بنگ! بنگ!
آن صدای بلند... بنگ... بنگ...
همیشه به تو شلیک می‌کردم! بنگ! بنگ!

موزیک نواخته شد،
آدم‌ها آواز خوندند،
کلیسا ناقوسش را به خاطرِ من زد...
حالا او رفته و من نمی‌دانم چرا
تا امروز هم گاهی زیر گریه می‌زنم.
اون حتا خداحافظی نکرد
حتا وقتش را برای گفتن دروغ به من هدر نکرد...

او به من شلیک می‌کرد! بنگ! بنگ!
من زمین می‌خوردم! بنگ! بنگ!
آن صدای بلند... بنگ... بنگ...
عشقم به من شلیک می‌کرد... بنگ! بنگ! //

 



:: برچسب‌ها: یغما , برادر , ابد , زندگی , جهان , روزگار , نانسی سیناترا , ,
تاریخ : دو شنبه 7 مهر 1393
بازدید : 502
نویسنده : آوا فتوحی
تاریخ : سه شنبه 25 شهريور 1393
بازدید : 341
نویسنده : آوا فتوحی
تاریخ : دو شنبه 17 شهريور 1393
بازدید : 448
نویسنده : آوا فتوحی

«تو شبیه برادرم هستی...»

تو شبیه برادرم هستی، یه برادر که وارثِ درده
یه برادر که مثل من عمری زیر ساطور زنده‌گی کرده
توسری خورده سرسری نشده، خونده از یه جهان بی‌برده
یه برادر که با صداش شاید ورق روزگار برگرده

من همه راهو اشتباه رفتم، کی‌ می‌گه رؤیا، دنیا می‌سازه؟
هر درختی یه روز تبر می‌شه، هر زن آبستن یه سربازه
تیغ توقیف رو رگِ واژه‌س، مهر ممنوع روی پروازه
راهِ رفتن همیشه بن‌بسته، راهِ برگشت تا ابد بازه

پس باید رو به شعر برگردم، بسه همدیگه رُ نفهمیدن
بسه تو چارچوب جون کندن، بسه تو یه مدار چرخیدن
همیشه چاه رُ نشون دادم به صداهایی که نمی‌دیدن
اونا که با ترانه‌هام آخر روی پیستِ سقوط رقصیدن

حس سطل زباله‌ رُ دارم لب به لب از سرنگ و ته‌سیگار
حس یه یاکریم که فهمیده لونه‌شو ساخته روی چوبه‌ی دار
من یه جوک توی مجلس ترحیم، من یه پروانه‌ام توی رگبار
من یه زندانی‌ام که عمرش رُ مشت می‌کوبیده به تن دیوار

تلی از خواب‌های مکروهم، تلی از بغض‌های تعزیری
خسته از بورس بشکن و باسن، خوندنه از سر شکم‌سیری
توی عصری که حتا با عکسِ خودتم توی آینه درگیری
چه‌جوری می‌شه زندگی رُ نوشت، وقتی لحظه به لحظه می‌میری

وقتی که گاندیای امروزی کفش کلوین‌کلاین می‌پوشن
وقتی که میمونا دارن نفتِ گربه‌ی آسیا رُ می‌دوشن
وقتی که غولای مبارز هم بی‌قراره بلیطِ گوگوشن
خب دیگه عادیه که مطرب‌ها خودشونو به پول بفروشن

حالا که استخونای شاملو، زیر سنگِ شکسته می‌پوسه
حالا که آخرین چریک داره چکمه‌ی دیکتاتور رُ می‌بوسه
حالا که مرکز جهان امروز تخت‌خوابِ یه نشمه‌ی روسه
دیگه فرقی نداره دنیامون توی دستِ کدوم دیوثه

تو شبیه برادرم هستی، یه برادر که خوب می‌بینه
یه برادر که خوب می‌دونه، معنی گوله رُ توی سینه
ما کتک‌خورده‌ی یه کابوسیم، تو زمانی که رؤیا ننگینه
تو زمانی که وزن هستی‌مون، مثل وزن سکوت سنگینه...

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: یغما , برادر , ابد , زندگی , جهان , روزگار , ,

تعداد صفحات : 124
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 124 صفحه بعد


اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com